بسم رب المهدی(عج)
نه دردم میدهد درمان؛نه هجرت میدهد پایان
کنون من مانده ام با دل؛ فراق روی مَهرویان
میان سایه ی چشمت ، نشستم با دلی خسته
خم زلفت اسیرم کرد ، میان خرمن خوبان
چرا ای ماه تابانم ، دری بر دل نبگشایی؟
بیا تاب و قرارم ده؛ بده بر حال دل سامان
کنون دیوانه ی چشمت، ز عشقت سوز میخواند
اسیر کوچه زلفت، من و دست و دل و جانان...
"یـــهـ منتـــظــر